شعرهای ارسالی مخاطبین

شعرهای ارسالی از مخاطبین وب‌سایت بهائیان ایران

آوازه ای از یک تولّد در جهان پیچید

وقتی خدا از روحِ خود جانی قلم می زد

هفت آسمان درباره اش با غبطه می گویند:

قربان آن خاکی که او بر آن قدم می زد…

جانِ لطیفی که هدایت در ضمیرش بود

منجیِ چندین قرن گمراهی و نادانی

هرچند وقتی چشم می بندی تفاوت نیست

مابینِ نور آفتاب و شامِ ظلمانی !

آنکس که عیسی را به دامان صلیب آویخت

آنکس که در اندیشه ی جانِ محمّد بود

آنکس که یوسف را به چاه انداخت، این دفعه

با یک لباس تازه در یک جهلِ مُمتد بود

رنجی که بر آن مظهرِ حق وارد آوردند

دل می خراشد از همه از مومن و زندیق

وصفِ مرارت های جانش را که می گوید؟

تنهایی ماکو و یا تاریکیِ چهریق !

با قلب های مرده ی عالم چه می کرد او ؟

احیا برای روزِ عشق و صلح و آبادی

وقتی بشیرِ آنکسی بوده که دستانش

آب حیات آورده و فرمانِ آزادی

بابی میانِ نعره ی جهل و ندای حق

روحِ بشر را آشناتر با خدا می کرد

عشق عاقبت معنا شد و تا انتهایش رفت

روزی که در راهِ محبت جان فدا می کرد

نیلیسا یحیوی


رفت آن کابوس شب، باز آمد آن صبح امید

پس تو برخیز چون که شادی و فرح از ره رسید

شادمان باشید که یوم شادی است

این سیاهی و غبار بر آسمان دل رمید

بشنوید این نغمه های بلبل الحان را ز دل

چون نسیم عشق در عالم هم اکنون خوش دمید

میزند بوسه به رخسار گل ، این عطر نسیم

روز شوق است وشعف، میدهد بر ما نوید

یوسف گمگشته باز آمد به کنعان غم چرا

یوسف آمد عاشقان، با عطر وآئین جدید

عاشقان را میدهد جانا بشارت از سروش

دیده را روشن کنید با تک ندای آن فرید

درد و هجر یار برده از دلها قرار

ای صبا عطر یوسف را بر زلیخایش برید

گه به هوش و گه به اِغما وقت دیدار آن وحید

شد غَلاف ، تیغ غرور چونکه سیمایش بدید

خوشبحال قدسیانی که سیمایش بدید

داده اند جان در رهش همچون وحید

ز کرم قدم گذارد به رواق چشم عاشق

پی ارامش جان ها شده این شمس امید

میثاق تبوک


من

غریقی غریب

مات در اقیانوس تنهایی

نابینا

به دنبال کور سویی

ز چشمهء نور

و زخمهایی

که از صخرهء جهل بر تنم

تازیانه می زد

در هیاهوی تیره ترین شب سال

دست تو بود

که مرا به دنیای نور و روشنی کشید

زندگیم را معنی بخشید

مهربانا

دستم را رها مکن

که به قعر رها شدگان تاریخ

خاستگاه مطرودان

دوزخ جاهلان

تبعید شوم

دستم را رها مکن

بابک بهنام‌فر